سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستیز ، تدبیر را باطل کند . [نهج البلاغه]
حرفای نگفته
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
سومین روز تنهایی

سعید و نازنین :: دوشنبه 85/4/19 ساعت 6:22 عصر

دیگه برنامه های تلویزیون به تهش رسیده بود و خواب هم که به سر من نمیومد . آروم و بی سر و صدا رفتم نشستم روی ایوون . همه جا ساکت بود که یهویی تو ظلمت شب صدای اذان بلند شد . واقعا یکی از زیبایی های این دنیا صدای قشنگ اذان صبحه . دلم حسابی هوس کرد بلندشم و یک نماز صبح درست و حسابی بخونم . بدو وضو گرفتم و اومدم . نماز که تموم شد سرم گذاشته بودم روی مهر و داشتم دعا میکردم که یهویی فکر جالبی به ذهنم اومد . من داشتم رو به خدا ، رو به خانه خدا ، رو به مکه سجده میکردم و نازنین هم الان توی مکه است . خیلی واسم جالب بود . من داشتم رو به نازنین سجده میکردم . آره قبول دارم این حرف کفره و خدا از دستم ناراحت میشه . اما اون نیتی که من تویه اون سجده داشتم ، اون کسیکه من ازش نیاز میخواستم ، خدا نبود ، نازنین بود . من از ته قلبم ، با تمام وجودم داشتم به سمت نازنین سجده میکردم و با تمام وجود احساس رضایت میکردم از اینکه رو به نازنین سجده کردم. نمیدونم ، واقعا نمیدونم چه حسی داشت اما یه حس غریب بود حسی متفاوت از تمام سجده هایی که تا حالا کرده بودم . من داشتم در استان کسی سر بر خاک میذاشتم که ارزومه روزی به پاش بیفتم و ازش بخوام بخاطر تمام بدیای من و تمام خوبیای خودش منو ببخشه .

پایان سومین روز تنهایی


نوشته های دیگران()


About Us!
حرفای نگفته
سعید و نازنین
Link to Us!

حرفای نگفته

Hit
مجوع بازدیدها: 69807 بازدید

امروز: 71 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Archive


روزای تنهایی( بدون نازنین)
حرفای مردادماه
حرف اضافه
آرشیو شهریورماه

LOGO LISTS


نیلوفر شیدمهر - به روز رسانی :  1:28 ع 86/3/30
عنوان آخرین نوشته : عقده


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail